راز پنهانــ قسمت سه

خب،امیدوارم خوشتون بیاد!

بپرید توی ادامهههه.راستی، بانی پاپ هم بد از آب دراومد. 

 -شما که هستید که بدون اجازه وارد قلمروی من شدید؟

تولیپا:قلمروی تو؟اینجا که فقط یه جنگل بی رنگ و روحه!

-ای نادان!ایمان بیاور!تا از زجر الهی دور بمانی!

راگ:ای علی حضرت این زجر الهی چیست که از آن سخن میگویید؟

من:دهنتون رو  ببندید و راه بیفتید. میخواین یه بلایی سرتون بیاد؟

تولیپا و راگ با هم گفتن:نه نمی‌خوایم. 

-نه نه نه،فکر میکردم قراره بیشتر با هم دوست باشیم! 

این ماجرا قرار نیست ساده باشه...صدای اره برقی اومد. همه به هم دیگه چسبیده بودیم. 

اسکارلت:بسم الله الرحمن الرحیم. 

بانی پاپ:بچه ها اینجا چقدر قشنگ...این صدای چیه؟

راگ :برو گورتو گم کن!همه ی اینا زیر سر توئه!

بانی پاپ:از چی حرف میزنی،من اصلا بهم میخوره بدجنس باشم؟

یهو یه نفر از تاریکی بیرون اومد. شنل سیاه تنش بود و اصلا قیافش معلوم نبود. اره برقی هم دستش بود. 

سیاه پوش:ردش کنید بیاد!

یه جور وانمود می‌کرد که هیچکدوممون رو نمیشناسه. اما معلوم بود که بانی پاپ رو میشناسه. بانی پاپ چه ربطی به این ماجرا داره؟

پنی:چی رو رد کنیم بیاد؟

سیاه پوش:هولا هوپ! بیاد اینجا وگرنه بد میبینه!

من:نمیام!

سیاه پوش:باید بیای،وگرنه همه ی دوستات رو میکشم!

تولیپا:غلط می‌کنی!دستت به یکی از ما بخوره ، مطمئن باش که خودم قلمش میکنم! 

من:نه.... باهات میام!(نمی‌خواستم به دوستام آسیبی برسه)

اسکارلت:نه مجبور نیستی اینکار رو بکنی هولاهوپ!

راگ:برگرد اینجا!نرووو!

بانی پاپ:(زیر لب گفت:)خب... همه چی خوب داره پیش میره!

منو از راه های عجیبی رد کرد و برد. بعد که به یه جا رسیدیم جلوی چشمم رو گرفت. صدای در اومد، بعد منوپرت کرد توی یه اتاق و درو بست. من داد زدم:درو باز کنیدددددددددددد!بذارید برم، بامن چیکار دارید  از من چی میخواید؟

سیاه پوش:باید بهمون پس بدی!

من :چی پس بدم؟

بابام اومد و گفت:تمام چیزایی که توی این 13سال ازم گرفتی!وقت انتقامه!

در باز شد و بابام با یه تیغ اومد داخل. من چسبیدم به دیوار و گفتم:نه!نه!ولم کن!برو بیرون!

بابام اومد و دستم رو  گرفت.من التماس کردم که اینکار رو نکنه.بابام گفت:دیگه دیره!هاها ها ها!

با تیغ مچ دستم رو بُرید.خیلی عمیق بود و خون خیلی زیادی ازش میومد. از درد داشتم به خودم می پیچیدم. بابام می‌خندید و بایه حالت مسخره می‌گفت:آخی،بیچاره!

همه رفتن بیرون.بابام گفت:دهنت باید قرص قرص باشه و به مامانت چیزی نگی!شنیدی چی گفتم؟

من به نشونه تائید سرم رو تکون دادم. 

این داستان ادامه دارد...

برای ادامه باید ده نظر بدید. 

نظرات 8 + ارسال نظر
بلا اسنیپ سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 11:25

تو این قسمت دست هولا رو با تیغ زدن فکر کردم مرد.این سوال از هولا هوپ پرسیده شد الان

نه عزیزم اون فعلا زنده است

بلا اسنیپ دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 23:05

مردی؟

منظورت چیه

اداجیو دازل ( هیوا ) دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 21:32 http://pony-joon.blogfa.com/

مگه میشه بکشمشون؟
جک هم گفت که نمردن!

اِه؟؟؟

اداجیو دازل ( هیوا ) دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 19:57 http://pony-joon.blogfa.com/

قسمت ۱۴ اکران شد.......
انتقام جو......

thanks

باباش یکم شبیه جکه! ولی واقعا خوبه داستانت.

مرسییییییی. این اولین داستانمه فکر نمی‌کردم اینقدر خوب بشه

اداجیو دازل ( هیوا ) دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 14:49 http://pony-joon.blogfa.com/

عالییییییی.......
ادامههههههههههه.........

میسییی عزیزمممم

cyra یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 22:04 http://winx-pony.mihanblog.com

وایییی چه داستان جالبیه زود تر ادامه رو بزارید خواهش میکنم.

باشه عزیز من. ولی نظراتم هنوز ده تا نشده

tina یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 21:53 http://pony-tina.blogfa.com

الان سکته کردم و روحم داره باهات میزنه!
ادامه ادامه سه قسمت فایده نداره!

باشه باشه اما باید نظراتم ده تا باشه. به بقیه بگو بیان تا نظر بدن و بشه ده تا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد