خب،امیدوارم خوشتون بیاد!
بپرید توی ادامهههه.راستی، بانی پاپ هم بد از آب دراومد.
-شما که هستید که بدون اجازه وارد قلمروی من شدید؟تولیپا:قلمروی تو؟اینجا که فقط یه جنگل بی رنگ و روحه!
-ای نادان!ایمان بیاور!تا از زجر الهی دور بمانی!
راگ:ای علی حضرت این زجر الهی چیست که از آن سخن میگویید؟
من:دهنتون رو ببندید و راه بیفتید. میخواین یه بلایی سرتون بیاد؟
تولیپا و راگ با هم گفتن:نه نمیخوایم.
-نه نه نه،فکر میکردم قراره بیشتر با هم دوست باشیم!
این ماجرا قرار نیست ساده باشه...صدای اره برقی اومد. همه به هم دیگه چسبیده بودیم.
اسکارلت:بسم الله الرحمن الرحیم.
بانی پاپ:بچه ها اینجا چقدر قشنگ...این صدای چیه؟
راگ :برو گورتو گم کن!همه ی اینا زیر سر توئه!
بانی پاپ:از چی حرف میزنی،من اصلا بهم میخوره بدجنس باشم؟
یهو یه نفر از تاریکی بیرون اومد. شنل سیاه تنش بود و اصلا قیافش معلوم نبود. اره برقی هم دستش بود.
سیاه پوش:ردش کنید بیاد!
یه جور وانمود میکرد که هیچکدوممون رو نمیشناسه. اما معلوم بود که بانی پاپ رو میشناسه. بانی پاپ چه ربطی به این ماجرا داره؟
پنی:چی رو رد کنیم بیاد؟
سیاه پوش:هولا هوپ! بیاد اینجا وگرنه بد میبینه!
من:نمیام!
سیاه پوش:باید بیای،وگرنه همه ی دوستات رو میکشم!
تولیپا:غلط میکنی!دستت به یکی از ما بخوره ، مطمئن باش که خودم قلمش میکنم!
من:نه.... باهات میام!(نمیخواستم به دوستام آسیبی برسه)
اسکارلت:نه مجبور نیستی اینکار رو بکنی هولاهوپ!
راگ:برگرد اینجا!نرووو!
بانی پاپ:(زیر لب گفت:)خب... همه چی خوب داره پیش میره!
منو از راه های عجیبی رد کرد و برد. بعد که به یه جا رسیدیم جلوی چشمم رو گرفت. صدای در اومد، بعد منوپرت کرد توی یه اتاق و درو بست. من داد زدم:درو باز کنیدددددددددددد!بذارید برم، بامن چیکار دارید از من چی میخواید؟
سیاه پوش:باید بهمون پس بدی!
من :چی پس بدم؟
بابام اومد و گفت:تمام چیزایی که توی این 13سال ازم گرفتی!وقت انتقامه!
در باز شد و بابام با یه تیغ اومد داخل. من چسبیدم به دیوار و گفتم:نه!نه!ولم کن!برو بیرون!
بابام اومد و دستم رو گرفت.من التماس کردم که اینکار رو نکنه.بابام گفت:دیگه دیره!هاها ها ها!
با تیغ مچ دستم رو بُرید.خیلی عمیق بود و خون خیلی زیادی ازش میومد. از درد داشتم به خودم می پیچیدم. بابام میخندید و بایه حالت مسخره میگفت:آخی،بیچاره!
همه رفتن بیرون.بابام گفت:دهنت باید قرص قرص باشه و به مامانت چیزی نگی!شنیدی چی گفتم؟
من به نشونه تائید سرم رو تکون دادم.
این داستان ادامه دارد...
برای ادامه باید ده نظر بدید.
تو این قسمت دست هولا رو با تیغ زدن فکر کردم مرد.این سوال از هولا هوپ پرسیده شد الان
نه عزیزم اون فعلا زنده است
منظورت چیه
مگه میشه بکشمشون؟
جک هم گفت که نمردن!
اِه؟؟؟
قسمت ۱۴ اکران شد.......
انتقام جو......
thanks
باباش یکم شبیه جکه! ولی واقعا خوبه داستانت.
مرسییییییی. این اولین داستانمه فکر نمیکردم اینقدر خوب بشه
عالییییییی.......
ادامههههههههههه.........
میسییی عزیزمممم
وایییی چه داستان جالبیه زود تر ادامه رو بزارید خواهش میکنم.
باشه عزیز من. ولی نظراتم هنوز ده تا نشده
الان سکته کردم و روحم داره باهات میزنه!
ادامه ادامه سه قسمت فایده نداره!
باشه باشه اما باید نظراتم ده تا باشه. به بقیه بگو بیان تا نظر بدن و بشه ده تا